گروه فرهنگي- مهدي فاطمي: "راه آبی ابریشم" بهعنوان دومین پروژه سینمایی پرهزینه (big production) تحت حمایت دولت نشان داد، هنوز خیلی راه مانده تا از لحاظ فنی، اثری ایرانی با نمایش جنگهای دریایی و طوفان و جلوههای ویژه در سطح بین المللی ساخته شود.
اما آیا تقصیر ضعفهای این فیلم در فرم و مضمون، متوجه محمدرضا بزرگ نیا بهعنوان یکی از باتجربه ترین کارگردانهای ایرانی در این زمینه است؟
به نظر می رسد این معضل، چنانکه شرح خواهیم داد، بیش از آنکه وابسته به توانایی فرد کارگردان و تیمش باشد، متأثر از معضل سینمای بیگ پروداکشن و به اصطلاح استراتژیک در کشورمان است که بدون توجه به امکانها و شرایط تحقق یک سینمای مطلوب و بیشتر از سر رؤیاپردازی و بلندپروازی ساخته و پرداخته شد.
با برشمردن ضعفهای اساسی و قوتهای فیلم، این امکان فراهم می شود که در مورد این معضل در مدیریت فرهنگی کشورمان نیز سخن بگويیم.
کاراکتر چشم آبی بین المللی
قبل از رفتن به سینما میدانیم که با یک قصه تاریخی مربوط به ایران در قرون اولیه اسلامی مواجه هستیم. با دیدن پوسترها، این سوال مطرح میشود که چگونه چهره مدیترانهای و اروپایی نقش اول فیلم (بهرام رادان در نقش شاذان بن یوسف) میتواند نماد یک چهره ایرانی باشد. این تصور که اگر میخواهیم در استاندارد بین المللی فیلم بسازیم، باید یک بازیگر چشم آبی و موبور را نماد ایرانیها کنیم، تاحدی درbig production قبلی بنیاد فارابی هم حاکم بود؛ یعنی حضرت سلیمان چشم آبی. اما در طول فیلم، این نگرانی به تحقق میپیوندد و تشدید میشود، یعنی در حالی که همه بازیگران فیلم با ادبیات رسمی فیلمهای تاریخی سخن میگویند، بهرام رادان به لهجه تهرانی در بندر سیراف آنهم در قرن سوم سخن میگوید. این موجب میشود که "شاذان بن یوسف" به یک شخصیت ماندگار تبدیل نشود. (و علی الادعا، نتواند جانی دپ ایرانی بشود) شاذان بن یوسف، سکانس به سکانس ما را ارجاع میدهد به نقشهایی که بهرام رادان در فیلمهای آپارتمانی تهرانی داشته و دائم نمیگذارد که تماشاگر ایرانی بتواند احساس کند واقعا با شخصیتی جوان و دانشمند و دلاور در دورانی که دریانوردی ایرانیان جهانگیر شده بود، مواجه است.
قهرمانهایی بیخانواده
مسئله این نوشته، چشمهای آبی و موهای بور و لهجه تهرانی قهرمان قرن سومی ما نیست که این تنها در باورپذیری فیلم، اثر منفی میگذارد، مسئله اصلی نمایش چهرهای هالیوودزده از آدمهای قرون اولیه اسلامی است. هیچ یک از چهار شخصیت اصلی فیلم، سابقه و پیشینه فرهنگی و خانوادگی خاصی برایشان تعریف نمیشود. یعنی همان اتفاقی که در فیلمهای هالیوودی رایج است که مردانی رها از خانواده و آداب جمعی و در پی ماجراجویی، به ما معرفی میشوند که کس و کاری و خانوادهای چشم انتظارشان نیست.
چهار شخصیت اصلی فیلم چنین وضعی دارند. ناخدا ادریس که شخصیت منفی است و تکلیفش روشن است. او در توجیه خرید کنیز، میگوید من همیشه متعهای کنیزی و صیغهای به همراه خود داشته ام. شاذان همان ابتدا و در اسکله با ناخدا سلیمان دیدار می کند؛ بدون اینکه پیشینه ای از ناخدا بدانیم. مثلا ناخدا سلیمان بعنوان ناخدای دو کشتی، می توانست نه در اسکله که در جایی در میان شهر سیراف با شاذان دیدار کند و ما ضمن آشنایی با وجه تمدنی بزرگترین بندر خلیج فارس در دوران خودش، با فرهنگ و قومیت آنها آشنا شویم.
اما وقتی در همان لحظات ابتدایی فیلم، شاذان خودش را به او معرفی میکند، ناخدا از اینکه او سر و همسری ندارد، خوشحال میشود و میگوید این همان چیزی است که دنبالش بودم. از شاذان فقط سابقه تحصیلش در مدرسهای در شیراز به ما معرفی میشود و مشخص نیست از کدام فرهنگ و به کدام دین است. کنیز خریداری شده نیز امیرزادهای ایرانی معرفی میشود که پدر و مادرش را از دست داده. ما با چهار قهرمان مواجهیم که هیچ کسی منتظر بازگشتشان به وطنشان نیست. این نوعی قهرمان پردازی هالیوودی در خلا خانواده و قوم و آئین است.
خودسانسوری از شکوه ایران در قرون اولیه اسلامی
با اینکه ماجرای سفر ناخدا سلیمان سیرافی به چین، 400 سال پیش از سفر مارکوپولو به چین و در قرن سوم اسلامی و در دوران حکومت شیعه آل بویه رخ داده، هیچ نما و لحظهای از معماری و شهرسازی بندری که سه قرن بزرگترین بندر خلیج فارس بوده، نداریم.
در همان لحظات اول فیلم، ما از خاک کنده میشویم و دل به دریا میسپاریم ولی کمی بعد، همین توقع کوچکمان، در بندر عربی مسقط با نمای لانگ شات مبهمی که با جلوه های ویژه پردازش شده، برآورده می شود! اوج نمایش شکوه تمدنی را می توانیم در جلال و جبروت بندر خانفوی چین ببینیم.
نمونه دیگر اینکه ناخدا سلیمان سیرافی و ناخدا شاذان بن یوسف هرجا به خشکی میرسند، با هدایا وسوغاتهایی از ایران، به سراغ حاکم آن منطقه میروند و اجازه استقرار در آنجا میگیرند. این هدایا میتوانست به نحوی انتخاب شود که رنگ و بویی از آیین و فرهنگ مردمان و حاکمان وقت ایران داشته باشد که اینگونه نبود. نوع پوشش آدمهای فیلم نیز می تواند محل سوال باشد. در آن دوره پوشیدن دستار بخش ثابتی از لباس ایرانیان بوده. همچنین لباسهای هنری یقه باز که در سالهای اخیر مد شده، در آن دوره نمیتوانسته به این شکل رایج باشد. اینها میتواند نشات گرفته از گرایش به هالیوودیزه کردن ظواهر فیلم باشد.
تبلیغ رسوم و معماری چین و دیباجات
خوب بود برای این همه تبلیغ از تمدن و فرهنگ سایر ملل، پولی از وزارت فرهنگ آنها دریافت میشد. "راه آبی ابریشم" بیش از آنکه آداب و رسوم ایرانی را نشانمان بدهد، دارد از مردمان شرق آسیا در جزایر دیباجات، اعراب مسلمان در مسقط و چینی ها نشان میدهد. جز چند نما از کلاس نجوم در مدرسه ایرانی در آغاز فیلم، نمایی نداریم. اگرچه کلمه دریای پارس بسیار تکرار میشود تا فیلم رنگ و بوی ملی خودش و هدف از ساختش (تأکید برنام خلیج فارس) را حفظ کند اما جالب است که این مسئله در فیلمنامه گنجانده نشده تا مراسم عروسی به رسوم ایرانی و بومی انجام شود. لذا ما شاهد عروسی دختر امیر زاده جوان ایرانی -که در طول فیلم بارها بر باکره بودنش تاکید میشود!- با سفرنامه نویس جوان و ماجراجوی ایرانی هستیم؛ اما به رسوم و آيین ازدواج و لباسی که در شرق آسیا رایج است؛ آنهم با کلوز گرفتن از رقاصههای جزایر دیباجات.
بازار گرم کنیز فروشی و برده فروشی در میان مسلمین
نمونه دیگر در بندر مسقط است که با بازار برده و کنیز مواجه میشویم و شخصیت کنیز فروشی که نقش آن را عزت الله انتظامی برعهده گرفته. بگذریم از اینکه توصیفها و گفتوگوهایی که از کنیزان در این سکانس صورت میگیرد، از نظر استانداردهای موسّع! صداوسیما هم تقریبا غیرقابل پخش است، اما مسئله اصلی این است که ماجراهای بازار برده فروشی و کنیزفروشی بندر مسقط، ذهنیت تماشاگر جهانی را نسبت به دوران شکوفایی تمدن مسلمین در کشورهای اسلامی تخریب میکند و نشانگر این است که زنان و سیاهان چگونه بازیچه هوسهای مردان مسلمان بودهاند.
چرا چنین نمایی مثلا از چین یا دیباجات یا سایر کشورهایی که این کاروان زیرپا میگذارد، به نمایش در نمیآید؟ اگرچه شهوت رانی و پَستی شخصیت ناخدا ادریس با بزرگ منشی و شرافت ناخدا سلیمان جبران میشود اما از دوران اسلامی چیزی دست تماشاگر را نگرفته، جز تصویر کردن جایگاه پست زنان؛ خصوصاً که تنها کاراکتر زن فیلم یعنی پگاه آهنگرانی نقشی را بر عهده گرفته که شاید نیمی از فیلم در هراس از تجاوز و هتک حرمت به خودش است.
ناپیوستگی قصههای فرعی
خط سیر اصلی قصه، یک سفر است و "سفر" بهواسطه اتفاقهاي پیش بینی نشده اش، همواره جذاب است اما توقعی که هست، این است که داستانهای فرعی این سفر بتوانند با هم پیوستگی پیدا کنند که این دقیقاً اتفاق نمیافتد و در این فیلمنامه باید هر روز منتظر بروز اتفاقات جدیدی باشیم. مثلا بدون مقدمه چینی خاصی و با چند لحظه تمرین انفرادی شمشیر، ناگهان دانشمند جوان رهنامه نویس، توانايی ناخدايی یک کشتی و رزمهای ماهرانه را مییابد. یا همانقدر که حسادت مرداس به ناخدایی شاذان و تمایلش برای تصاحب کنیز قابل فهم است، اینکه چگونه او عاشق و دلبسته کنیز شده، بدون مقدمه چینی لازم بیان میشود.
از جمله گافهای فیلمنامهای این است که در مواجهه و گفتوگوی کاروان ایرانی با مردمان دیباجات و هند هیچ مترجمی واسطه نیست و کارگردان بعد از تولید، با دوبله مشکل را حل کرده است! همچنین وقتی ناخدا سلیمان بر جنازههای برجای مانده از درگیری با دزدان دریایی نماز میت میخواند، جنازهها که باید به موازات صف نماز قرارداده شوند، رو به قبله نیستند.
نباید از انصاف گذشت که لانگ شاتها و هلی شاتهای گرفته شده از حرکت دو کشتی در اقیانوس و نیز ساختمان جالب هر دو کشتی که قدیمی و مستحکم است، قابل تحسین است.
همچنین درگیریهای طول مسیر و خصوصاً شمشیر بازیها، اکشنهایی ضعیف و دم دستی و سرسری را تحویل تماشاگر میدهد. طراحی رزم بسیار ضعیف است و تماشاگر ایرانی حتی نیمی از آنچه در رزمها و نبردهای تن به تن در سریال مختارنامه دیده، نمیبیند. در حالی که مختارنامه یک سریال بود اما این یک فیلم سینمایی است که به تنهایی به اندازه 10 قسمت مختارنامه هزینه داشته.
کوره راه بیگ پروداکشن سازی و سینمای استراتژیک!
"راه آبی ابریشم" دومین big productin دولتی است که با هزینه دستکم پنج تا شش میلیارد ساخته شده است. این فیلم پس از "ملک سلیمان" به لحاظ لوکیشن، طراحی صحنه و جلوههای ویژه پرهزینهترین فیلم مورد حمایت دولت در تاریخ سینمای ایران محسوب میشود.
اما علاوه بر هزینه بالای پروژههای بزرگ سینمایی، نتیجه مشترک این دو پروژه فارابی که تحت عنوان "سینمای فاخر" انجام گرفته است، فیلمنامههای ضعیف، مصروف شدن تمرکز کارگردان بر مدیریت پروژه به جای پرداخت هنری، تقلیدهای مضحک از هالیوود در فرم و مضمون، اتکا به گروههای تولیدی در شرق آسیا، ضعف در جلوههای ویژه در عین صرف هزینه زیاد، نکات سوال برانگیز مضمونی و نتیجتا فیلمهایی متوسط بوده است که نه در فرم و نه در مضمون نمیتواند خبر از اتفاق بزرگی در سینمای ایران بدهد.
اگرچه تا همین پنج سال پیش این، رقمهای چندمیلیاردی میتوانست موجب شود که یک فیلم را جزو پرهزینه ترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران بدانیم، اما حالا دیگر با نگاهی به دیگر حاتم بخشیهایی که سایر نهادهای حمایتگر سینما در ریخت و پاش بیتالمال به پای فیلمها داشتهاند، باید گفت آنها حتی کارنامه ضعيفتري را نسبت به فارابی خلق کردهاند؛ آنجایی که باید از فیلمهایی مانند فرزند صبح، یه حبه قند، خیابانهای ناآرام و مانند آن و نهادهایی مانند حوزه هنری، شهرداری تهران، سازمان تبلیغات و موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره) نام برد.
این وضع را باید حاصل چند سال تلاش و رقابت نهادهای مختلف فرهنگی سینمایی برای ولخرجی در زمینه سینمای استراتژیک، سینمای بیگ پروداکشن و مانند آن دانست؛ تجربهای که تحت لوای عنوان "سینمای فاخر" صورت گرفت.
باید دانست صرف انتخاب مضامین بزرگ و وقایع مهم تاریخی و ملی و به اصطلاح استراتژیک، موجب موفقیت و نوآوری در "فرم" سینمای ملی نخواهد شد و وقتی این مهم محقق نشود، فقط حرفهای بزرگی خواهیم زد که به قواره تکنیک و پردازش هنری اثر، بزرگ است و این ضعفها در نهایت موجب خواهد شد آن مضمون ضایع شود. "سینمای استراتژیک" علاوه بر سهوها و خطاهای فرهنگی و مضمونی، قربانی ضعف جدی در قصه گویی، شخصیت پردازی و نهایتا فرم می شود و قطعا سینمای استراتژیک با اسپشيال (Special) افکت و هلیشات و موسیقی بین المللی هیچگاه متولد نخواهد شد بلکه اینها فرع بر ماجراست.
وقتی هنوز یک سینمای ملی جمع و جور و نقلی نداریم، وقتی زیرساختهای مدیریتی خصوصی مانند کمپانیها و استدیوها و مؤسسات تولید فیلم با تجربه نداریم، قطعا هیچگاه نخواهیم توانست بر پروژه های عظیم سینمایی و خروجی آن احاطه پیدا کنیم.
روشن است که همه اینها، فقط در صورت اعتقاد کارگردان به موضوع و بلدی و تبحر در تکنیک سینمایی محقق خواهد شد.
***
با این وصف، دور از انتظار نبود که "راه آبی ابریشم" نه تنها از حیث فنی کار درخشانی نباشد بلکه ضعفهای زیرساختی و فنی و دانشی پروژههای بزرگ سینمایی در کشورمان، موجب شود که فیلم از لحاظ مضمونی و فرهنگی نیز با ضعفهای متعددی همراه باشد.